حتی نیاز به هوای تازه هم از کارگر دریغ میشود. انسان بار دیگر برای زندگی به غار بازمیگردد، اما نه غاری که اکنون با نفس زهرآگین و طاعونی تمدن آلوده شده است. و با اینکه کارگر با هزار اما و اگر در این غارها سکنی میگزیند، این ماوا برای او چنان بیگانه است که هر وقت اجارهی خود را نپردازد، از او بازپس میگیرند و بیرونش میکنند. برای این مردهشورخانهها هم باید پول پرداخت.
مسکنی رو به خورشید که پرومته (در منظومهی پرومتهی ) آیسخلوس از آن موهبتی والا یا میکرد دیگر برای کارگران وجود ندارد.
نور، هوا سادهترین پاکیزگیهای حیوانی دیگر نیاز انسان به شمار نمیآیند.
کثافت، این گندیدگی و تعفن انسانی، گنداب تمدن( به معنایی کاملا واقعی)، عناصر زندگی او شدهاند.